ز سوز این همه عاشق دعا نمی بینم
ز این جماعت غافل وفا نمی بینم
*
درون سینه بوَد کعبه ای ، ولی افسوس
دگر به سینه یک تن خدا نمی بینم
*
هزار بتکده بر پا بوَد که در آنها
بجز تظاهر و جز از ریا نمی بینم
*
چو ساجدان مساجد نبوده ام هرگز
که در عبادتِ تنها ، بها نمی بینم
*
ز آنکه در دو جهان حوری از خدا خواهد
بدان بجز هوسی در عبا نمی بینم
*
ندیده کس فرج از ذکر و حلقه صوفی
که در طریقتشان من صفا نمی بینم
*
دلی که بندِ تبر زین و ریش و کشکول است
به "هو" و "حق" زدنش جز ادا نمی بینم
*
خدای من نبوَد آنچه ساختم از خود
چنین جفا به مقامش روا نمی بینم
*
خدای من ز ازل در دلم چنین بنوشت
که من به غیر خدا ، آشنا نمی بینم
*
بسوز ای دل عاشق که ساز غم کوک است
ز عشق و آتشِ غم من فنا نمی بینم
*
بشین به کنج قناعت دلا که می دانم
میان مُلک قناعت گدا نمی بینم
*
میان خلوت شبها انیس من ماه است
که جز حِلال رخش در سما نمی بینم
*
اگر که جان بسپارم ز شام هجرات
به این فدا شدنم جز بقا نمی بینم
*
مگر که درد تو زرین دوا شود از عشق
که در دوای طبیبان شفا نمی بینم .
( آرش زرین )